سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعضی‌ها دل‌شان می خواست لاجوردی ترور شود

دکتر سید حسین لاجوردی همچنین می گوید: یادم هست در یک مهمانی که در حدود یک ماه قبل از شهادت پدر رفته بودیم، یکی از مسئولین کشوری به من گفت "به همین زودی‌ها پدرت را می‌زنند. شما را به خدا نگذارید به بازار برود". به پدر گفتم و ایشان خندیدند و گفتند "پس دیگر نباید کار کنم و باید زندگی‌ام از جای دیگری تأمین شود، چون می‌خواهند مرا بکشند. خب بکشند. مگر چه می‌شود؟" دیدگاه‌شان به مرگ این طور بود. همیشه حس می‌کردم که مردن در نظر ایشان خیلی راحت است. هیچ گونه ترسی نداشتند .

در سال 60 محافظ‌ها دنبال‌شان می‌آمدند که همراه ایشان بروند اوین، ولی ایشان‌ خیلی‌ وقت‌ها خودشان با تاکسی می‌رفتند. آشناها هم می‌آمدند و می‌نشستند و صحبت می‌کردند و همان انس گذشته را با ایشان داشتند. آنجا کانون عاطفه و محبت شده بود، درست مثل وقتی که ایشان مسئول انجمن اسلامی‌دادگستری بود. آقای فاضل که از مسئولین دادگستری بودند، به مغازه ایشان می‌آمدند و معمولاً رایزنی‌ها در آنجا صورت می‌گرفت. فکر می‌کنم این رفتار ایشان، هم برای خانواده و هم برای دیگران پیام روشنی داشت و آن هم اینکه نباید به دنیا و مقام دلبستگی داشت.

از طرفی هم ایشان می‌دانستند که بودن‌شان برای خیلی‌ها سخت است و چندان بدشان نیاید که اتفاقی روی بدهد. انشاءالله این تصور من اشتباه است، ولی در بعضی از افراد حالت‌هایی دال بر این رضایت را مشاهده می‌کردم، وگرنه با گذاشتن یک محافظ برای ایشان، قضایا خیلی فرق می‌کرد. هر وقت این جور فکرها به ذهن من و افراد خانواده ام می‌رسد، فوراً به این فکر می‌کنیم که بعد از آقا امام زمان(عج)، یک کسی بالای سر این نظام و بالای سر ماست که در صداقت و پاکی اندیشه و رفتارش کوچک‌ترین شبهه‌ای نیست و همین فکر، ما را آرام می‌کند.

ما مطمئن هستیم که یک غفلت‌های عمدی و چشم بستن‌های ارادی به روی حفاظت از شهید لاجوردی بوده، ولی چون رهبرمان بسیار آدم پاکی است و ارزش آن را دارد که هزاران نفر امثال ما، جان‌مان را در راه ارزش‌هایی که معتقد او و ماست، فدا کنیم، همین فکر اسباب آ‌رامش است. در مجموع، هم برای ایشان و هم برای شهید صیاد شیرازی می‌شد پیش بینی‌های حفاظتی کرد.

اگر در بولتن اطلاعات و امنیت کشور آمده که گروهی برای ترور لاجوردی وارد مملکت شده‌، حتماً مشخص است که این ترور در همین یکی دو هفته صورت می‌گیرد و طبیعی است که می‌شد با امکاناتی احتمال خطر را کاهش داد. تهدیدهایی که ایشان می‌شد، مسبوق به سابقه بود، چون ایشان از جوانی درگیر مبارزات بودند و زندگی‌شان به نوعی، اطلاعات امنیتی بود. در یک ماه آخر از ایشان در بازار، شناسایی‌‌های مختلفی انجام شده بود. خودشان می‌گفتند که یک بار یک کسی عکس مرا آورده بود و دنبال من می‌گشت و خودم به او گفتم که من هستم.


گفته بودند از دور تیراندازی کن

وی در مورد نحوه ترور شهید لاجوردی می گوید: تروریست ها عکس‌های جدیدشان را هم داشتند. تیمی‌که مأمور ترور ایشان شده بود، شش ماه در بازار بغداد کار کرده بود. کسی که ایشان را ترور کرده بود، می‌گفت "اگر مرا با چشم بسته دم در مسجد شاه پیاده می‌کردند، آن قدر تمرین کرده بودم که می‌توانستم چشم بسته مغازه ایشان را پیدا کنم."

منافقین چون قبل از انقلاب با شهید لاجوردی در یک زندان بودند و ایشان را خیلی خوب می‌شناختند، به ضارب گفته بودند که "این آدم، قوی و تنومند است و اگر به او نزدیک شوی، تو را می‌پیچاند. از دور تیراندازی کن" واقعاً هم همین‌طور بود. ما هر وقت با ایشان کشتی می‌گرفتیم، مغلوب می‌شدیم. با اینکه مفاصل‌شان زیر شکنجه‌ها صدمه خورده بود، ولی من و اخوی که با ایشان مچ می‌انداختیم، حریف‌شان نمی‌شدیم. خیلی قوی بودند. ورزش را خیلی دوست داشتند و زیاد پیاده‌روی می‌کردند. به هر صورت ایشان شش ماه بود که به بازار می‌‌رفتند و در این فاصله هم منافقین، آن تیم را دقیقاً تمرین داده و به ایران فرستاده بودند.

در اطراف خانه هم رفت و آمدهای مشکوکی بود. ما خودمان شاهد این قضیه بودیم که مسئولین بالاتر را در جریان می‌گذاشتند که سر کوچه رفته‌ام و دو موتورسوار مشکوک منتظر من بودند و لذا برگشتم. مدتی موضوع ربودن ایشان مطرح بود. به قدری اینها نسبت به آقای لاجوردی کینه داشتند که فردای روز تدفین که به قطعه 72 تن رفتیم، دیدیم سرایدار آنجا می‌گوید اینها آمده‌اند و به من یک رقم خیلی درشتی پیشنهاد کرده‌اند که دزدگیرها را قطع کنم که نبش قبر کنند و جنازه را ببرند.

ببینید اوج کینه و حقارت تا چه حد است. یادم هست که فقط در دادگاه ضارب را دیدم. یک جوان کم سن و سال بود و بسیار از این کاری که کرده بود، متأثر بود. واقعاً توبه کرده بود. به او وعده وعیدهای زیادی داده و در اردوگاه هم بلاهای زیادی سرش آورده بودند که گفتن‌شان صحیح نیست و همه اینها در اعترافات او در پرونده‌اش هست. حتی به او گفته بودند تو خیلی مقامت بالاست که به بعضی از توفیق‌ها دست پیدا کرده‌ای و خلاصه از نظر شخصیتی او را کاملاً تسخیر کرده بودند.

او نوجوانی بود که هیچ چیز نمی‌دانست. وقتی در زندان کتاب‌هایی را به او دادند و صحبت‌های ما را می‌شنید، واقعاً متأثر شده بود. وقتی هم که می‌خواستند اعدامش کنند، واقعاً روز خوشی برای ما نبود؛ ولی مسئله این بود که او دو نفر دیگر را هم کشته بود و خانواده‌های دیگر گذشت نکرده بودند. برای ما روز خوبی نبود، چون یک خانواده دیگر هم عزادار می‌شد و صدمه می‌خورد. به او گفتم "اگر واقعاً قلباً توبه کرده باشی، خداوند از تو می‌گذرد، همان طور که اگر آقای لاجوردی خودشان هم بودند، شک ندارم که از تو می‌گذشتند، چون ایشان در مورد کسی که با اخلاص توبه کند، حتماً شفاعت می‌کنند"، پدر این روحیه را داشتند و ما بارها این را دیده بودیم.






تاریخ : پنج شنبه 93/3/1 | 12:49 صبح | نویسنده : علی نظری | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.